نامه پدر عشا به عشا
تقدیم به عشای عزیزم پدر عشا مومنی، آقای غلامرضا مومنی، دوم آبان ۱۳۸۷
تقدیم به عشای عزیزم:
بغض در گلو شکسته ات با هق هق گریههایت از پشت تلفن، گرچه سیلابی را از چشمانم سرازیر کرد،اما اشک شوقی بود از اینکه عشای کوچکم را بسان پهلوانی گرز آفرین و قهرمانی بی همتا محصور در حصاری استوار و پرجمعیت از دوران گذشته بجامانده میدیدم، چنان توانی به من بخشید که خود را جوانی بس نیرومند پنداشتم.
این شیرزن که اکنون در قفس به غرش نشسته، سمفونی بزرگی را مینوازد که عالمی را به رقص خواهد آورد و من را چون فرشتهای سبکبال در آسمان آرزوهایم به اوج خواهد برد.
به امید رهایی هر چه زودتر تو
پدر نگرانت